زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

بی عنوان...

-بالاخره منم اقرار میکنم که خسته شدم...

2-در رابطه با حرفایی که تو دو تا مکالمه تلفنی داشتیم خیلی خوب فکر کردم...تو منطق من که همیشه از نظر تو بی منطقیه...وقتی یکی رو دوست داری...به خطر رضای دل خودت اگه بشکنیش...اون آدمو زیر سوال نبردی...خودتو دوست داشتن خودتو زیر سوال بردی...پس هر دومون خطا کردیم....من تو رو دوست ندارم وگرنه بهت شک نمی کردم! حتی اگه حدسم درست بود نباید ایمانمو بهت از دست میدادم....و تو هم منو دوست نداری چون اگه داشتی واسه غرور من ارزش قائل میشدی.... وواسه شکستنش 20 روز خودتو و منو این طوری تحت فشار نمی ذاشتی.

3-آدما تو یه رابطه دنبال حضور طرف مقابلشون هستن...این حضور فقط موقع دردسر و نیاز نیست...یه حضور دائمیه...و من همیشه برات گفتم که نبودن یه آدم تو زندگیمو راحتتر میتونم بپذیرم تا اینکه باشه...اما حسش نکنم...20 روز تموم دوست داشتنو تو بوته آزمایش گذاشتم...اما نبودی...من اگه جای تو بودم حتی با شنیدن تموم فحش های دنیا واسه چیزی که بهش اعتقاد داشتم و دوستش داشتم می جنگیدم..تا بهش ثابت کنم من درست هستم...نه اینکه صبر کنم آبا از آسیاب بیفته تازه شرط و شروط هم بذارم...خب اینم یه تفاوت دیگه بین ماست...که درک متقابلش سخته...

4-وقتی تو یه رابطه کار به جایی میرسه که دو طرف دهنشونو باز میکنن و از سر عصبانیت یا لجشون حرفاییو میزنن که مثلا دلشون خنک شه...بیشتر وقتا فقط رابطشونو تموم میکنن بدون اینکه دلشون خنک شه...البته طبق حرفای خودت شکی نیست که شما مردی! هر کاری هم دلت بخواد میتونی بکنی...دوست دختر داشته باشی...زندگی شخصیت به خودت مربوط باشه...اما هیچ تضمینی هم وجود نداره که من نوعی بخوام این موضوعو قبول کنم...پس به واسطه قدرتی که فکر میکنی داری...میتونی ادامه بدی...اما با کسی که عقایدتو رو قبول کنه.

5-در مورد فحشی که دادم...دقیقا نمی دونم علتش چی بود...دوست داشتن یکی که فکر میکردم مال منه اما نبود!...حس اینکه کسی غرورمو که از خودمم بیشتر دوسش دارم  شکسته بود...عصبانیت از اینکه یکی موضوعی رو که من با گوشای خودم شنیده بود حاشا میکرد....دیگه دلیل واقعیش مهم نیست واسم...مهم اینه که گفتن اون حرفا در شان من نبود...من خودمو کوچیک کردم...نه تو رو...بخاطر همین معذرت میخوام...نه بخاطر اینکه بگم تو به هدفت رسیدی...فقط به خاطر اینکه برای شخصیت خودم ارزش زیادی قائل هستم..من به وجود "خودم" خیلی اهمیت میدم...حالا اسمش خودخواهی باشه...مهم نیست

6-میخوام تو زندگیم آرامش داشته باشم...چیزی که به خاطر بدست آوردنش خیلی چیزا و آدما رو زیر پام گذاشتم...و از خیلی چیزا گذشتم...و این آرامش زمانی بوجود میاد که جنگ ذهنی نداشته باشم...شاید تنها بمونم...شایدم تنهاییم زیاد طول نکشه...شاید بازم به قول تو بهتر از تو پیدا نکنم!!!...اما واسه قهر و بچه بازی زیادی پیر هستم...میخوام کسی تو زندگیم باشه که منو همینطوری که هستم دوست داشته باشه...شاید پیداش کنم شایدم نه...اما دیگه نمی خوام یه رابطه پر از علامت سوال با کلی دغدغه ذهنی تو 24 ساعت روز همراهم باشه...احساس نا امنی بهم دست میده...و حالا حالاها باید قوی بمونم...واسه ادامه دادن.

7-من هیچ وقت تو زندگیم نه خودمو به کسی تحمیل کردم نه منت کسی رو کشیدم همینطورم اجازه ندادم کسی بهم آویزون باشه...پس تو همچین طرز تفکری باید تجدید نظر کنی که من دنبالت راه افتادم یا منتتو کشیدم...اسمش از نظر تو اگه اینه،باشه...دیگه مهم نیست

8- میمونه یه سری مسائل که یا مالیه...یا به قول خودت یه سری خرت و پرت...تکلیف اونارم خودت تععین کن...منم انجام میدم...

9-این قضیه خیلی زودتر از اینا باید روشن میشد...به هر حال حرف دیگه ای ندارم...دیگه م نمیخوام این بازیو ادامه بدم...واسه هر دومون زشته...شتر سواری هم دولا دولا نمیشه...من از قایم موشک بازی از بچه گی هم بدم می اومد...ما عوض نمیشیم...کسی هم نمی تونه عوضمون کنه...

پ.ن. میتونی واسه پیروزیت به حساب من جشن بگیری...اگه واقعا به این نتیجه رسیدی که برنده شدی.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد