زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

فاصله..

هنوز جای قدمهات روی دلم مونده

جای نگاهت .. توی چشمام

عزیز دل .. چقدر دلتنگم

برای بعضی حال ها هیچ نوشته ای نمی تونه درمون باشه

هیچ قلمی نمی تونه این همه دلتنگی رو بنویسه

فقط اینکه چه زود گذشت

چقدر از فاصله می ترسیدم

چقدر از فاصله می ترسیدم

و اکنون گرفتار آنم

سکوت...

 

میدونی نه حق تویی و نه من ...
هم تو  این وسط حق داری و هم من ...
جوابت فقط سکوت است


سکوت

شاید یک روز درک کنی که اشتباه کردی..

تنفر تو ...

چیه ..بهت بر خورده ...
متنفر شدی...
از کی...
از چی...
از خودت باید متنفر شی..
از خودت بدت بیاد....
چون من دقیقا دست پرورده خودتم ...
هر طوری که خواستی شدم ..
هر جور که دلت خواست بودم ...
پس باید از خودت و کارات و اخلاق تند و بی منطقت متنفر باشی...
حرف حق تلخه ...
چرا جرات شنیدن حرف حق و نداری ..چرا
تو۱۰۰۰ خواسته داری که من باید براورده کنم ...
اما من فقط یک خواسته دارم اونم درک متقابله..
چرا این یک دونه برات این قدر دشوار درکش...
چشماتو باز کن ..
۳۰ سالته ..
 کجا میتونی دیگه کسیو پیدا کنی تا مثل من با همه مشکلاتت تو رو بخواد ...
با همه سختیات بسازه و دم نزنه ...
چرا از روی خودخواهی بی جهت کسی که همه چیزشو برات فدا میکنه میرنجونی..
اگه گفتم سالی عمرم و تباه کردی برای اینکه با تمام صادقانه رفتار کردن و پاکیو هرز نپریدن و...
بازم انگ به آدم میچسبونی و ادم و متهم میکنی ..
پس فایده این همه رفتار صادقانه و عاشقانه و ...چیه ؟
بگو دیگه چرا صدات در نمیاد ؟
خواستی مال تو باشم ..شدم
خواستی و خواسته هات رو تا جایی که در توانم بود پر کردم ..
دیگه چته ؟
آپارتمان بهانه بود ..نه ..بگو حرف دلت و بزن .. من برات سرگرمی بودم ...
دنبال یک سنگ گنده بودی بندازی جلو پام تا با مخ بخورم زمین و دیگه نتوونم از جام بلند شم ..
باشه ..عیب نداره ..خواسته های تو متین و منطقی ..
منم که مشکل دارم .. منم که با خودم و اطرافم کنار نمیام ..
میمردی تو که سالیو صبوری کردی یک ماه رمضونم روش ...
ما که تو همینش اعلام آمادگی کردیم ..
پس چرا جا زدی...
ترسیدی بیام .. نتونی از سرت بازم کنی ..
یا نتونی بهوونه مناسبی برای رد کردنم داشته باشی ..
ما که به آب دهنت بر پا بودیم ...
ما که به ارادت نفس در سینه حبس کردیم و دم نزدیم ..
دیگه دردت چی بود ؟
تو با این کارات دلم رو شکستی..
نفرینت نمیکنم چون بقول خودت کار پیر زن هاست ..
اما اگه خدا رو قبول داریو نمازشو میخونی ..عبادتش میکنی ...؟
بدون یک روز جواب منو ازت میخواد ..امیدوارم بتونی جوابگو باشی ...

حسد...

بالاخره اونی که نباید اتفاق بیافته ..افتاد
..کاری کردی که آدم حالش از هر چی دوستیو ..دوست بودن و عشق و وفاداری بهم بخوره ...

تو که با خودت آدمهای دورت ...حرفهای مفتی که از دهنشون بی حساب کتاب صادر میشه و ...این همه مشکل میتراشی .. چرا سعی میکنی نسبت به کسی احساس مالکیت داشته باشی .. اونم یک مالکیت مسخره که فقط بلدی خرفهای گنده گنده تحویلش بدی ..
از خودم بدم می آد .. حس میکنم سالی عمرم و تباه کردم ..
هر چی سرمایه گذاری حسی عاطفی کردم تو با کارهای مضحک و افکار پوچ همه رو به باد دادی ..تصورنمیکردم بعد از اون همه وفادارانه و عاشقانه رفتار در دوستیو پایه گذاری یک رابطه درست و منطقی توام با عشقو محبت ...این طوری بشه روابطمون ..
من چطوری تو رو دوست دارم... تو چطوری من و ارزش میکنی...
اونم از دست نوشته های وبته که اسیر یک مشت خاطرات مرده است که چشمت دنبال حسنک و حسینکه ...اونی که داری قدرش رو نمی دونی ..میشنی حسرت داشته های قدیمیتو میخوری ..این هم یک نوع حماقت زنانه ... 
چه وقت میخوای چشمات و باز کنیو واقعیت و ببینی ..خدا میدونه ؟
بهر حال ..دیگه بسه ..خسته ام میفهمی ..خسته ..
بهت گفته بودم طاقت دوری و تنهایی ندارم ..
طاقت انتظار برام زجرآوره میفهمی زجر آور...ولی تو هیچ وقت نفهمیدی..یعنی نخواستی که بفهمی ...همه کارات ..رفتارت ..حتی درس خوندنتو موفقیت کسب کردنت برای اینکه به یک سری آدم که گذشتت و تباه کردن بفهمونی تو آدم حسابی هستی و اونا انگلن ..
فرض کن این طور باشه ..برای اونا چه اهمیتی داره تو چی بودی و چی خواهی شد ...اونا  تو رو از زندگی شون حذف کردن تو هم اونا رو دیگه دنبال چی هستی...
خیلی متاسفم ..نه برای تو که تو هیچ وقت از این کشاکش دست برنمیداری بلکه برای خودم که خیلی سعی کردم بهت مسیر درست بدم اما ..افسوس 
دوری و کناره گیریت از ارتباط سادمون ..تنها چیزی که تو زهن من جا میندازه وحشت از آینده است ..ازکجا معلوم  فردای زندگی همین مسخره بازی رو سرم در نیاری ...
از کجا معلوم همیت بی اهمیت بودن و بی تفاوتی باعث رنج من نشه که همیشه میشه و تو حربه دیگه ای نداری برای آزار من ...
نمیدونم ...
نمیدونم ...
من به درگاه خدا چه گناهی کردم که تو اینجوری ازیتم میکنی ...

از تنهایی متنفرم ...

از تنهایی متنفرم ...میفهمی ..متنفر...
از بی توجهی متنفرم..
از اینکه بخواهی دائم من و با بی توجهی تنبیه کنی  و یا ادب کنی سخت رنج میکشم ..
اجازه نده خودخواهی های نفست با بی توجهی من رو مورد حمله قرار بدن....
 من جز تو هیچ دلخوشی تو زندگی ندارم ... اگه این بی توجهی هات بخواد دائم ادامه داشته باشه ..
به ضرر هر دو مون تموم میشه ..
متوجه هستی ..
خیلی دلگیرم و خیلی تنها..
کمکم کن ..
میخوام برای همیشه آرامش زندگیم باشی ..
برای همیشه قلبم ..روحم و جسمم با شنیدن صدات گر بگیره  ...

خواهش میکنم درک کن .. عزیز