زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

زمزمه های من و تو

درد دل های خیلی خصوصی

خواهش



خواهش میکنم..

همه حرفهاتو.. 

فقط اینجا بنویس..

 

 تا یک آرشیو برای مرور صحبت ها  باشه ...  

ممنون ..

بایگانی ۵ ساله

گفت  :


چند تا کتاب...چند تا کارت..CD....یه گوشی موبایل...

یه سکه طلا...یه خلخال فیروزه ای...

و یه عالم خاطره تلخ رفت توی یه جعبه و تموم شد.

فقط تونستم رو جعبه بنویسم: بایگانی 5 سال!


 گفتم  :


پس اونهمه  عشق و محبت  چی اون رفت  تو جعبه ؟

پس ساعت ها و روزهای که  عاشقانه  دنبال کارت از این


  دانشگاه  به اون دانشگاه  میومدم واسه خاطر کارهای

دانشگات کارو زندگی خودم و  تعطیل میکردم  هم  بذار تو جعبه ..


ساعت های که  پشت درب دانشگاهتون دم سوپر استار منتظر مینشستم

تا تو از کلاس بیایی ببرمت  کرج که خستگی راه اذیتت نکنه  رو هم  بذار تو جعبه ..


روزهایی که  از کارو زندگی خودم میزدم و  واسه  همراهی و دلگرمی  تو از دادسرا

تا دادگاه خانواده اونم هر ۲هفته یا گاهی هم هر هفته میومدم رو هم  بذار تو جعبه...


از کلانتری تا دادگاه های پارک شهر و شهادت دادن تو دادگاه و گرفتن حق

حضانت از اون بابا و خیلی محبت های دگر رو هم بذار تو جعبه ..


آره حق با شماست  من  ۵ سال وقت شما رو گرفتم مزاحم زندگیت بودم..

تو این ۵ سال کلاهت و قاضی کن  ببین  چی واسه من بعنوان ارزش یادگاری مونده..

چی واسه تو ...؟




پاسخ های درخواستی

 با سلام  خدمت  خانم دکتر


نمیدونم  تو چرا این همه  خود خواه شدی ..

آخه  باباجون  ۶ ماه پیش خودت گفتی نمیخوای من باشم  ..

خودت خواستی برم ..

منم رفتم ..

حالا من مقصرم  ..

عجب بساطیه ها..

من فقط خواستم تبریک بگم  همین ..

نیومدم  از بودن  یا نبودن  حرف بزنم  ..

براتم  آرزوی شادی و موفقیت کردم دیگه  چرا  واسم رجز میخونی..

 ‌به قول خودت   Never Mind ...

دکترا..

مبارک باشه خانوم دکتر ..


از صمیم قلب این موفقیت  رو بهت  تبریک  میگم ..

توقع



خیلی رفتارت زشت بود خیلی ...

   

البته از تو بیش از این نباید توقع  داشت ..

تنها...

 

خیلی تنهام ...    

 

     ولی حاضر نیستم .. 

    

         از موضع خودم عقب بشینم ... 

 

 

هر جور راحتی ...

 

  ...As you Wish...

آخرین حرفام...

چته؟ 

دنبال کدوم لینکی باز؟  

هر ۳ روز یه بار دنبال لینکی!؟ 

فکر میکردم حرفامونو زدیم! 

کجا بودی تا حالا؟ باز ۵ شنبه جمعه ت تموم شد یاد من افتادی؟؟؟ 

نه جناب!فکر کنم خیلی با هم رک حرف زدیم اون روز...خیلی رک! 

گفتم بهت نمی تونم اینطوری! ادامه بدم... 

وقتی خواسته هام انقده بی ارزشه...احمقانه ست که جوش بیخود بخورم. 

رو بازی نمیکنی...از اولم همینطور...نه اینکه نخوای...نمی تونی!... 

ضمنا

تو هم مگه نگفتی خسته شدی؟ 

دست از سرت بردارم؟ 

ولت کنم؟ 

دیگه دردت چیه؟  

اولش گفتی ۶ ماهه تو نت نرفتی...بعدش گفتی حوصله ت سر رفته بوده رفتی تو نت؟ 

مگه نگفتی هر کاری کردی دوست داشتی...دلت خواسته؟ به کسی هم مربوط نیست..

پس دیگه چی میگی؟

 

  

اگه میخوای خیالت راحت باشه که بعدا بشینی بگی من شکاک بودم...بد دل بودم...تو بیگناه بودی... 

هیچ خیالی نیست...از همین حالا برو با هر کس دیگه دوست شدی بگو...تو بهترین بودی 

و من بدترین... 

دیگه دست از سرم بردار. 

شتر سواری دولا دولا نمیشه...من نه دیگه حوصله دارم...نه دیگه میخوام یه رابطه داشته باشم 

که بخوام به جای لذت بردن ازش ...هر روز تنمو بلرزونه...بد دل بشم...شکاک بشم...بی اعتماد بشم...به خانواده م حواب پس بدم...به خاطرش مجبور شم دروغ بگم...سن و سالمم دیگه مناسب نیست که بگم ایشون دوست پسر ۵ سالمه!!!...نیستم دیگه. 

با خودمم خیلی کلنجار رفتم...گفتمم واست...نهایتا میگم نشد...نتونستیم ادامه بدیم... 

بهتر از اینه که هر روز بشینمو بگم: هست؟...کجاست؟...با کیه؟...چی کار میکنه؟... 

نه کشته مرده ی ۲-۳ دقیقه تماس تلفنیتم...نه دیگه میدونم تو این رابطه چیکاره م...  

رابطه پر از علامت سوالم به دردم نمی خوره...  

یا یکی تو زندگی کسی هست...یا نمیشه گفت هست اما نسیه هست...روزی ۵ دقیقه! 

 

به قول تو رابطه احساسیمون به فاک رفت...رابطه کاریم دیگه نمیخوام. 

شدیم دو تا غریبه...خیلی ساده و بی دردسر.

 

  

 

انتظار...


پس چی شد  ؟ 

 

 چرا لینک و ندادی ؟  

 

چیه...!  نمیتونی ثابت کنی ...

خدانگهدار

چو از این کویر وحشت  

   

به سلامتی گذشتی 

   

به شکوفه ها به باران 

   

برسان سلام ما را...

درود ...

میدونستم تاب وتوان دوریم ونداری ..  

 منم ندارم ...  

 

از اینکه قبول کردی مقصری و عجولانه تصمیم گرفتی  ..

و به اشتباه خودت معترفی خوشحالم  ..  

 

و سعی میکنم ببخشمت ... 

و مثل همیشه دوستت دارم .. 

 

راستی امروز دومین سالروز اون کیف جادوییه ها..

۶ بهمن ۷۶ که یادته عجب حکایتی داشتیم آنروزا .. 

 

 

 

حرف مفت ...

ممنون از حرفات...

اما متاسفانه فقط تو این قضیه خودتو دیدی...بدون اینکه حتی یه درصد طرف مقابلم به حساب بیاری...

یا تهدیدم کردی...یا تحقیر کردی...یا کنایه زدی...و مثه همیشه همه ی تقصیرارو گردن من انداختی...

 گلایه من از فحش و بد وبیراه نیست.  

گلایه من از ناسزا و عصبانیت و عجولانه تصمیم گرفتنت نیست .. 

*اتفاقا بر خلاف حرفی که زدی تموم عکس العملهات نشون داده که گلایه ت از همون بدو بیراها بوده!

هر وقت نیازداشتی بودم .. 

هر وقت خواستی در خدمتت بودم ..

*آره دقیقا...اما اون وقتایی که بهت نیاز داشتم...در بقیه موارد ولم کردی به امان خدا( گله گی  دو سه ماه پیشمو اگه یادت بیاد که بهت گفتم بی توجه شدی...تو چی کار کردی؟شروع کردی به مسخره بازی و...)

هر بار مشکل داشتم تو یا نبودی... 

 یا خودت رو پشت یک حصار پوشالی قایم کردی... 

*تو انقده مخفی کاری داری تو زندگیت که حتی موقعی که دچار مشکلی...با یه جمله حوصله ندارم...یا وضعیتم مساعد نیست انتظار معجزه داری از من...منم هنوز پیغمبر نشده م که بفهمم اون لحظه میزان سختی اوضاع واسه تو چند درصده...!!اما من همیشه راست و حسینی همه چیو حتی خصوصی ترین موردای زندگیمو بهت میگم واسه همینه که تو میدونی من دقیقا تو چه وضعی هستم و کمکم میکنی...

تنها چیزی که بهش اهمیت ندادی و نمی دی حضور من در این  

رابطه بوده ...

*این حرف کاملا ثابت میکنه که تو فقط چیزاییو میبینی و میشنوی که دلت میخواد...یعنی تا الان این حرفا و صحبت ها فقط واسه وقت گذرونی بوده نه اهمیت دو تا آدم و رابطه شون!!!...

مدتهاست اخلاق و رفتار نادرستت رو دارم تحمل میکنم ..   

حالا دیگه ظرفیتم پر شده دیگه تحمل توهین و تحقیرت رو ندارم .. 

منم عین تو!...با این تفاوت که همون کوه مشکلات من که به نظر تو احمقانه و خنده داره...چیزی به نام ظرفیت واسه من باقی نذاشته...

باید تنها بمونی تا قدر اونهایی که دوستت دارن و تو براشون ارزشی قائل نیستی و همیشه فکر میکنی این وظیفه ماست که دوستت داشته باشیم و به فرمانت باشیم  رو درک کنی .. 

*از تجویز و نسخه ای که پیچیدی ممنون...اما بقیه آدمای توی زندگیم مثه تو فکر نمیکنن...با تموم حرفا کنارم مونده ن که بهم ثابت کنن هیچ وقت تنها نبودم و نیستم..

 این تویی که واسه نداشتن من باید مرثیه بگیری آره واقعا همینطوره تو مفت من و از دست دادی خیلی مفت .. 

*چی بگم!!

اما بدون تنها عاملی که باعث فاصله بین ما شد  ..

همون خودخواهی و غرورت بود .

*این بی انصافانه ترین حرفی بود که میشد بزنی!...

شاید اگه ۲۰ روز پیش عذر خواهی میکردی مسئله این همه حاد نمیشد ...

دیدی گفتم تو تنها هدفت این بوده که به خودت ثابت کنی برنده شدی؟؟

به آدم ها ارزش بده و براشون احترام قائل شو  تا بهت احترام گذاشته بشه ...  

همونطور که انتظار داری دوست داشته بشی انتظار دیگران رو برآورده کن...

من آینه آدمای اطرافمم...پژواک کارا و حرفاشون...این حداقل شعوره که فکر کنم داشته باشم...اگه کسی منو برنجونه و انتظار احترام و علاقه داشته باشه باید به شعورم شک داشته باشم!

این حرفا و نوشته ها اذیتم میکنه...ترجیح میدم نه دیگه بنویسمشون نه اینکه بخونمشون.

پاسخی به یادداشتهای بی عنوان

اگه تحت فشار بودی..  

اگه دوریم رنجت داده ..

اگه مورد بی توجهی قرار گرفتی .. 

اگه اعصابت بهم ریخته و از دستم ناراحت ودلخوری.. 

فقط و فقط خودت مقصری.   

بارها ازت خواستم در رفتارو کردارت تجدید نظر کنی  ..

هر آدمی برای خودش شخصیت داره و قابل احترامه..    

اما تو وقتی از کسی خوشت نمیآد ..

 یا اعمال ورفتارش باب میلت نیست ..  

طرف رو  زیر پات با توهین و تحقیر و حرفهای ناپسندت 

 له میکنی ........   

*آدما تو یه رابطه دنبال حضور طرف مقابلشون هستن...این حضور فقط موقع دردسر و  نیاز نیست...یه حضور دائمیه...  

 

 پس چرا خودت هر زمان که به حضورت نیازمند بودم  

تنهام گذاشتی ؟؟؟    

پس چرا خودت هر زمان که باید میبودی نبودی و  

خودت رو پشت کوهی از مشکلات قایم میکردی؟؟؟  

 گلایه من از فحش و بد وبیراه نیست.  

گلایه من از ناسزا و عصبانیت و عجولانه تصمیم گرفتنت نیست ..  

 گلایه من از همیشه تنها موندنمه .. 

گلایه من از زمانیه که باید کنارم میبودی اما تو نبودی ..   

فقط خودت رو میبینی..! 

یک بار خودت رو جای من قرار بده ..   

هر وقت نیازداشتی بودم .. 

هر وقت خواستی در خدمتت بودم .. 

 

هرزمان تنها بودی با حضورم تنهای و بی کسی تو پر کردم ..  

هر زمان اراده کردی اومدم وبودم ...  

اما تو چی ...؟ واسم چیکار کردی ؟؟؟ 

تنهایی من و کدوم مرتبه با حضور پر کردی؟؟؟

 

هر بار مشکل داشتم تو یا نبودی... 

 یا خودت رو پشت یک حصار پوشالی قایم کردی...  

*نه بخاطر اینکه بگم تو به هدفت رسیدی...فقط به خاطر اینکه برای شخصیت خودم ارزش زیادی قائل هستم..من به وجود "خودم" خیلی اهمیت میدم...حالا اسمش خودخواهی باشه...مهم نیست   

تنها چیزی که بهش اهمیت ندادی و نمی دی حضور من در این  

رابطه بوده ...  من واسه پیروزی جشنی ندارم بگیریم پیروزیی وجود نداره  ... 

مدتهاست اخلاق و رفتار نادرستت رو دارم تحمل میکنم ..   

حالا دیگه ظرفیتم پر شده دیگه تحمل توهین و تحقیرت رو ندارم ..  

  

باید تنها بمونی تا قدر اونهایی که دوستت دارن و تو براشون ارزشی قائل نیستی و همیشه فکر میکنی این وظیفه ماست که دوستت داشته باشیم و به فرمانت باشیم  رو درک کنی ..    

 این تویی که واسه نداشتن من باید مرثیه بگیری آره واقعا همینطوره تو مفت من و از دست دادی خیلی مفت ..  

 

بورو با خودت خلوت کن شاید هم واست اهمیتی نداشته باشه بود یا  

نبود من ..  

 

اما بدون تنها عاملی که باعث فاصله بین ما شد  ..

همون خودخواهی و غرورت بود .   

شاید اگه ۲۰ روز پیش عذر خواهی میکردی مسئله این همه حاد نمیشد ... 

 قایم باشکی وجود نداره روابط ما باید موشکافی و بازبینی بشه رفتارهاو برخوردهای تو خیلی زشت و زننده بوده و من و سخت میرنجونه ...   

مسائل مالی و ...هیچ دخلی به این موضوع نداره خودت رو موشکافی کن .. رفتارتو اصلاح کن ..   

به آدم ها ارزش بده و براشون احترام قائل شو  تا بهت احترام گذاشته بشه ...  

همونطور که انتظار داری دوست داشته بشی انتظار دیگران رو برآورده کن...

بی عنوان...

-بالاخره منم اقرار میکنم که خسته شدم...

2-در رابطه با حرفایی که تو دو تا مکالمه تلفنی داشتیم خیلی خوب فکر کردم...تو منطق من که همیشه از نظر تو بی منطقیه...وقتی یکی رو دوست داری...به خطر رضای دل خودت اگه بشکنیش...اون آدمو زیر سوال نبردی...خودتو دوست داشتن خودتو زیر سوال بردی...پس هر دومون خطا کردیم....من تو رو دوست ندارم وگرنه بهت شک نمی کردم! حتی اگه حدسم درست بود نباید ایمانمو بهت از دست میدادم....و تو هم منو دوست نداری چون اگه داشتی واسه غرور من ارزش قائل میشدی.... وواسه شکستنش 20 روز خودتو و منو این طوری تحت فشار نمی ذاشتی.

3-آدما تو یه رابطه دنبال حضور طرف مقابلشون هستن...این حضور فقط موقع دردسر و نیاز نیست...یه حضور دائمیه...و من همیشه برات گفتم که نبودن یه آدم تو زندگیمو راحتتر میتونم بپذیرم تا اینکه باشه...اما حسش نکنم...20 روز تموم دوست داشتنو تو بوته آزمایش گذاشتم...اما نبودی...من اگه جای تو بودم حتی با شنیدن تموم فحش های دنیا واسه چیزی که بهش اعتقاد داشتم و دوستش داشتم می جنگیدم..تا بهش ثابت کنم من درست هستم...نه اینکه صبر کنم آبا از آسیاب بیفته تازه شرط و شروط هم بذارم...خب اینم یه تفاوت دیگه بین ماست...که درک متقابلش سخته...

4-وقتی تو یه رابطه کار به جایی میرسه که دو طرف دهنشونو باز میکنن و از سر عصبانیت یا لجشون حرفاییو میزنن که مثلا دلشون خنک شه...بیشتر وقتا فقط رابطشونو تموم میکنن بدون اینکه دلشون خنک شه...البته طبق حرفای خودت شکی نیست که شما مردی! هر کاری هم دلت بخواد میتونی بکنی...دوست دختر داشته باشی...زندگی شخصیت به خودت مربوط باشه...اما هیچ تضمینی هم وجود نداره که من نوعی بخوام این موضوعو قبول کنم...پس به واسطه قدرتی که فکر میکنی داری...میتونی ادامه بدی...اما با کسی که عقایدتو رو قبول کنه.

5-در مورد فحشی که دادم...دقیقا نمی دونم علتش چی بود...دوست داشتن یکی که فکر میکردم مال منه اما نبود!...حس اینکه کسی غرورمو که از خودمم بیشتر دوسش دارم  شکسته بود...عصبانیت از اینکه یکی موضوعی رو که من با گوشای خودم شنیده بود حاشا میکرد....دیگه دلیل واقعیش مهم نیست واسم...مهم اینه که گفتن اون حرفا در شان من نبود...من خودمو کوچیک کردم...نه تو رو...بخاطر همین معذرت میخوام...نه بخاطر اینکه بگم تو به هدفت رسیدی...فقط به خاطر اینکه برای شخصیت خودم ارزش زیادی قائل هستم..من به وجود "خودم" خیلی اهمیت میدم...حالا اسمش خودخواهی باشه...مهم نیست

6-میخوام تو زندگیم آرامش داشته باشم...چیزی که به خاطر بدست آوردنش خیلی چیزا و آدما رو زیر پام گذاشتم...و از خیلی چیزا گذشتم...و این آرامش زمانی بوجود میاد که جنگ ذهنی نداشته باشم...شاید تنها بمونم...شایدم تنهاییم زیاد طول نکشه...شاید بازم به قول تو بهتر از تو پیدا نکنم!!!...اما واسه قهر و بچه بازی زیادی پیر هستم...میخوام کسی تو زندگیم باشه که منو همینطوری که هستم دوست داشته باشه...شاید پیداش کنم شایدم نه...اما دیگه نمی خوام یه رابطه پر از علامت سوال با کلی دغدغه ذهنی تو 24 ساعت روز همراهم باشه...احساس نا امنی بهم دست میده...و حالا حالاها باید قوی بمونم...واسه ادامه دادن.

7-من هیچ وقت تو زندگیم نه خودمو به کسی تحمیل کردم نه منت کسی رو کشیدم همینطورم اجازه ندادم کسی بهم آویزون باشه...پس تو همچین طرز تفکری باید تجدید نظر کنی که من دنبالت راه افتادم یا منتتو کشیدم...اسمش از نظر تو اگه اینه،باشه...دیگه مهم نیست

8- میمونه یه سری مسائل که یا مالیه...یا به قول خودت یه سری خرت و پرت...تکلیف اونارم خودت تععین کن...منم انجام میدم...

9-این قضیه خیلی زودتر از اینا باید روشن میشد...به هر حال حرف دیگه ای ندارم...دیگه م نمیخوام این بازیو ادامه بدم...واسه هر دومون زشته...شتر سواری هم دولا دولا نمیشه...من از قایم موشک بازی از بچه گی هم بدم می اومد...ما عوض نمیشیم...کسی هم نمی تونه عوضمون کنه...

پ.ن. میتونی واسه پیروزیت به حساب من جشن بگیری...اگه واقعا به این نتیجه رسیدی که برنده شدی.

بدرود ...

دیگه تحمل تحقیر و  

 توهین های تو رو ندارم ...  

روز تلخ جدایی...

تموم شد برای همیشه تموم شد...!! 

 گریه کن ای دل که دوست ، از بر ما میرود 

وای که از باغ عشق عطرو وفا میرود  

زانکه دل تنگ ما جای( دو) شادی نبود 

تا ز در آمد صفا ، نور و وفا میرود


گر چه زچشمم رود همره اشک وداع

مهر عزیزان کجا از دل ما میرود؟


خانه دلتنگ ما تشنه آوای اوست

آه ، که از این سرا ، نغمه سرا میرود


باغ دل ما از او لطف و صفا میگرفت

وای که از باغ عشق عطر و صفا میرود


گرچه به ما هر نفس لطف خدا میرسد

از سرمان سایه لطف خدا میرود


میرود اما دلش ساز مرا میزند

این نگران را نگر رو به قفا میرود


آب و گلش در حضر ،جان ودلش در سفر

عاشق آشفته حال ، دل به دو جا میرود


لحظه بدور خویش تا نزند آتشم

با دل اندوهگین ((شادنما )) میرود


دل به چه کار آیدم گر که دلارام نیست ؟

خانه نخواهم اگر خانه خدا میرود


ناله بر آید ز سنگ گر که بداند دمی

از غم یاران چه ها بر سر ما میرود ...


ناله جانسوز من سر به ثریا کشید

آتش دل را ببین تا به کجا میرود ...

حقیقت...

دیروز یکی از علما بهم گفت:

وقتی یه رابطه خراب میشه...و مثلا طرفین فکر میکردن عاشق هم هستن.... معمولا مردها یه سال طول میکشه تا فراموش کنن...و خانوما دوسال!!!

داشتم فکر میکردم یا اون الکی جزء علما درومده یا من غیر عادیم!!

مال من ۲ ماهم طول نکشید!!!


تو که بقول خودت ۲ ماهه یک زندگی ۷-۸ ساله رو فراموش کردی

لابد عشق یکی دو ساله رو ۱ ساعته یادت میره ..

من چقدربدبختم که ظرف ۱ ساعت همه زحمات ۱- ۲ سالم باید به هدر بره


رفتم تو فنجون تازه م نسکافه درست کردم...و به خودم قول دادم که به تو فکر کنم...الان دوساله که هر روز دارم بیشتر تمرین میکنم برای بهتر بودن و بهتر زندگی کردن....و این نهایت بدشانسی توئه که از یه آدم عوضی که داره تلاش میکنه بهتر باشه توقع بهترین بودن رو میکنی!!!


خودت میدونی که باید کارای تزمو انجام بدم...پس ببخش که بیشتر از خوردن یه فنجون نسکافه نمی تونم بهت فکر کنم...


آره حقیقتا من فقط به اندازه نوشیدن یک فنجون نسکافه در زندگی تو نقش دارم و بیش از اون ارزشی برای حتی فکر کردن هم برات ندارم ..


واقعا ممنونم از این همه توجه ...چی میتونم بگم


تحول...

از این وضعیت خسته شدم...

نه تو میتونی درکم کنی نه هیچ کس دیگه ...

کاش میشد تحولی ایجاد کرد ...

انتخاب...

با یکی که مشورت میکردم همه چیزو براش گفتم
از سیر تا پیاز

از اول تا اینجا ...

بهم خندید و گفت : خیلی احمقم

گفتم : من عاشقانه دوسش دارم

گفت : از کجا میدونی اونم داره

گفتم : میدونم ..اگه نداشت تا اینجا ادامه نمیداد

گفت : احمق جون اون داره ....

ثابت کن من در مورد تو اشتباه نکردم

خواهش میکنم اهمیت قائل شو و ثابت کن که من انتخابم درست بوده

ارزش...

گذشت زمان داره ثابت میکنه

که ما چقدر بهم علاقمندیم

و تا چه اندازه برای هم


ارزش قائل میشیم

روزای تو

بعضی روزا که تنهای تنهام...عین الان

فقط دلم میخواد بشینمو فکر کنم...

دیشب رو تخت که دراز کشیده بودم داشتم رو مقاله م کار میکردم...

خیلی وقت بود که به سلامتیت یه دودی آتیش نزده بودم...

پس یکی روشن کردم...اما فقط یکی!آخه مثلا قول دادم که پا رو خطی نکنم!!!

بعدش لئونارد کوهن...

دلم میخواست روبروم نشسته بودی...تا برات بگم:

که بعضی آدما مثه سیگارند ؛

هرچه خوش بوتر ؛ بهتر ؛

بعضی آدما مثل سیگارند ؛

نمی شه در برابرشون مقاومت کرد ؛

می ذاری روی لبتو لمسش میکنی ؛

بوش میکنی و سرمست می شی ؛

و بعد ... دلتو می زنه ؛

وقتی حوصله تو سر برد ؛

میندازیش زیر پا و لهش می کنی ؛

و می ری ؛

و دیگه هرگز تو تموم عمرت هم به اون سیگار فکر نمی کنی .

اون سیگار جواب هوس تو رو داد و مرد؛

تموم شد ؛ پوسید .

وقتی له شد ؛ چه اهمیتی داره اشنو باشه یا کاپتان بلک ؟
بعضی آدما عین سیگارند عزیزم ؛

انگار آفریده شده اند برای پاسخ یک لحظه ؛

هیچ سرنوشتی تلخ تر از سرنوشت یک سیگار نیست ...

پس هیچ وقت نذار که سیگار یکی بشی!!!!

همین.

فاصله..

هنوز جای قدمهات روی دلم مونده

جای نگاهت .. توی چشمام

عزیز دل .. چقدر دلتنگم

برای بعضی حال ها هیچ نوشته ای نمی تونه درمون باشه

هیچ قلمی نمی تونه این همه دلتنگی رو بنویسه

فقط اینکه چه زود گذشت

چقدر از فاصله می ترسیدم

چقدر از فاصله می ترسیدم

و اکنون گرفتار آنم

سکوت...

 

میدونی نه حق تویی و نه من ...
هم تو  این وسط حق داری و هم من ...
جوابت فقط سکوت است


سکوت

شاید یک روز درک کنی که اشتباه کردی..

تنفر تو ...

چیه ..بهت بر خورده ...
متنفر شدی...
از کی...
از چی...
از خودت باید متنفر شی..
از خودت بدت بیاد....
چون من دقیقا دست پرورده خودتم ...
هر طوری که خواستی شدم ..
هر جور که دلت خواست بودم ...
پس باید از خودت و کارات و اخلاق تند و بی منطقت متنفر باشی...
حرف حق تلخه ...
چرا جرات شنیدن حرف حق و نداری ..چرا
تو۱۰۰۰ خواسته داری که من باید براورده کنم ...
اما من فقط یک خواسته دارم اونم درک متقابله..
چرا این یک دونه برات این قدر دشوار درکش...
چشماتو باز کن ..
۳۰ سالته ..
 کجا میتونی دیگه کسیو پیدا کنی تا مثل من با همه مشکلاتت تو رو بخواد ...
با همه سختیات بسازه و دم نزنه ...
چرا از روی خودخواهی بی جهت کسی که همه چیزشو برات فدا میکنه میرنجونی..
اگه گفتم سالی عمرم و تباه کردی برای اینکه با تمام صادقانه رفتار کردن و پاکیو هرز نپریدن و...
بازم انگ به آدم میچسبونی و ادم و متهم میکنی ..
پس فایده این همه رفتار صادقانه و عاشقانه و ...چیه ؟
بگو دیگه چرا صدات در نمیاد ؟
خواستی مال تو باشم ..شدم
خواستی و خواسته هات رو تا جایی که در توانم بود پر کردم ..
دیگه چته ؟
آپارتمان بهانه بود ..نه ..بگو حرف دلت و بزن .. من برات سرگرمی بودم ...
دنبال یک سنگ گنده بودی بندازی جلو پام تا با مخ بخورم زمین و دیگه نتوونم از جام بلند شم ..
باشه ..عیب نداره ..خواسته های تو متین و منطقی ..
منم که مشکل دارم .. منم که با خودم و اطرافم کنار نمیام ..
میمردی تو که سالیو صبوری کردی یک ماه رمضونم روش ...
ما که تو همینش اعلام آمادگی کردیم ..
پس چرا جا زدی...
ترسیدی بیام .. نتونی از سرت بازم کنی ..
یا نتونی بهوونه مناسبی برای رد کردنم داشته باشی ..
ما که به آب دهنت بر پا بودیم ...
ما که به ارادت نفس در سینه حبس کردیم و دم نزدیم ..
دیگه دردت چی بود ؟
تو با این کارات دلم رو شکستی..
نفرینت نمیکنم چون بقول خودت کار پیر زن هاست ..
اما اگه خدا رو قبول داریو نمازشو میخونی ..عبادتش میکنی ...؟
بدون یک روز جواب منو ازت میخواد ..امیدوارم بتونی جوابگو باشی ...

حسد...

بالاخره اونی که نباید اتفاق بیافته ..افتاد
..کاری کردی که آدم حالش از هر چی دوستیو ..دوست بودن و عشق و وفاداری بهم بخوره ...

تو که با خودت آدمهای دورت ...حرفهای مفتی که از دهنشون بی حساب کتاب صادر میشه و ...این همه مشکل میتراشی .. چرا سعی میکنی نسبت به کسی احساس مالکیت داشته باشی .. اونم یک مالکیت مسخره که فقط بلدی خرفهای گنده گنده تحویلش بدی ..
از خودم بدم می آد .. حس میکنم سالی عمرم و تباه کردم ..
هر چی سرمایه گذاری حسی عاطفی کردم تو با کارهای مضحک و افکار پوچ همه رو به باد دادی ..تصورنمیکردم بعد از اون همه وفادارانه و عاشقانه رفتار در دوستیو پایه گذاری یک رابطه درست و منطقی توام با عشقو محبت ...این طوری بشه روابطمون ..
من چطوری تو رو دوست دارم... تو چطوری من و ارزش میکنی...
اونم از دست نوشته های وبته که اسیر یک مشت خاطرات مرده است که چشمت دنبال حسنک و حسینکه ...اونی که داری قدرش رو نمی دونی ..میشنی حسرت داشته های قدیمیتو میخوری ..این هم یک نوع حماقت زنانه ... 
چه وقت میخوای چشمات و باز کنیو واقعیت و ببینی ..خدا میدونه ؟
بهر حال ..دیگه بسه ..خسته ام میفهمی ..خسته ..
بهت گفته بودم طاقت دوری و تنهایی ندارم ..
طاقت انتظار برام زجرآوره میفهمی زجر آور...ولی تو هیچ وقت نفهمیدی..یعنی نخواستی که بفهمی ...همه کارات ..رفتارت ..حتی درس خوندنتو موفقیت کسب کردنت برای اینکه به یک سری آدم که گذشتت و تباه کردن بفهمونی تو آدم حسابی هستی و اونا انگلن ..
فرض کن این طور باشه ..برای اونا چه اهمیتی داره تو چی بودی و چی خواهی شد ...اونا  تو رو از زندگی شون حذف کردن تو هم اونا رو دیگه دنبال چی هستی...
خیلی متاسفم ..نه برای تو که تو هیچ وقت از این کشاکش دست برنمیداری بلکه برای خودم که خیلی سعی کردم بهت مسیر درست بدم اما ..افسوس 
دوری و کناره گیریت از ارتباط سادمون ..تنها چیزی که تو زهن من جا میندازه وحشت از آینده است ..ازکجا معلوم  فردای زندگی همین مسخره بازی رو سرم در نیاری ...
از کجا معلوم همیت بی اهمیت بودن و بی تفاوتی باعث رنج من نشه که همیشه میشه و تو حربه دیگه ای نداری برای آزار من ...
نمیدونم ...
نمیدونم ...
من به درگاه خدا چه گناهی کردم که تو اینجوری ازیتم میکنی ...

از تنهایی متنفرم ...

از تنهایی متنفرم ...میفهمی ..متنفر...
از بی توجهی متنفرم..
از اینکه بخواهی دائم من و با بی توجهی تنبیه کنی  و یا ادب کنی سخت رنج میکشم ..
اجازه نده خودخواهی های نفست با بی توجهی من رو مورد حمله قرار بدن....
 من جز تو هیچ دلخوشی تو زندگی ندارم ... اگه این بی توجهی هات بخواد دائم ادامه داشته باشه ..
به ضرر هر دو مون تموم میشه ..
متوجه هستی ..
خیلی دلگیرم و خیلی تنها..
کمکم کن ..
میخوام برای همیشه آرامش زندگیم باشی ..
برای همیشه قلبم ..روحم و جسمم با شنیدن صدات گر بگیره  ...

خواهش میکنم درک کن .. عزیز

زخم...

  اون قدر تو خیالاتت فرو رفتی که اصلا توجهی به نابودی عشق مون نداری

   دارم از خودم منتفر میشم .. از دوست داشتنم ..از محبت کردنم 

  از اطاعت کردن های بی چون و چرا و ...

   از این که همیشه بی دلیل حق خودمو بتو بدم ...داره حالم دگرگون میشه

    میدونی زخمها سه دسته اند..

    زخمهایی که می آیند و زود خوب میشوند و رد پایی نمی گذارند..

    زخمهایی که می آیند  ممکن است دیر بروند ولی وقتی می روند جا پایی نمی گذارند.

     زخمهایی که می آیند ممکن است زود بروند ولی رد پایشان تا ابد می ماند…تا ابد.

     دسته سوم از همه دردناک تر است زیرا حتی اگر بعد ازسالها نگاهش کنی...
 
     دردی مانند روز اول تمام وجودت رو میگیره..

      داری مثل نوع سوم رو دلم رو وجودم و روحم اثر ...

پوچ...

  حوصلتو ندارم درست عین خودت ..

  وقتی بهت نیاز دارم تنهام میزاری  ...

  میخوام تو خودم باشم .

بی نشان ...

احساس خوبی ندارم ..
حس میکنم  داری باهام  وقت میگذرونی..
 یک جور وسیله شدم برای رسیدن به مقاصدت ..
به هرچیزو هر کس حتی اون آشغالها فکر میکنی الا به من ...!
کوچکترین توجهی بهم نداری ..!
خیلی نگرانم ...!
سعی کن تجدید نظر کنی ..

دلگیرم...

 از خود خواهی تو دلگیرم ..

  از بی توجهی هات ..

  از بی محبتی هات ...

  دلگیرم...  

اختلاف سلیقه...

داشتیم کم کم این جا رو فراموش میکردیم چون اونقدر بهم نزدیک شدیم که تقریبا هیچ اختلاف سلیقه ای بین مون نبود ..اما مثل اینکه باید دوباره سیستم گله و پیشنهادرو راه اندازی کنیم و نظرات و انتقادات مون رو از همدیگه به ثبت و ضبط و سمع و ... هم برسونیم ..تو چی فکر میکنی..؟

شب میلاد تو ..

 

  شب میلاد تو ای یار ! مرا ..
  شب غمگینی بود ..
  خانه با یاد تو از گل لبریز..
  همه جا پرتوی لرزنده شمع ..
  دوستانت همه شاد ..!
  عاشقانت همه جمع!..
  لیک در جمع عزیزان ، تونبودی افسوس..
  همه با یاد تو در طیف سرور..
  خانه در گل مستور..
  همه جا لمعه نور..
  یاد شیرین تو در موج نشاط..
  عکس زیبای تو در جام بلور..
  لیک در جمع عزیزان ، تونبودی افسوس..
  همه با یاد تو خندان بودند ..
  و من خانه به طوفان داده ! ..
  در میان همه گریان بودم.. .
  شمع همراه دل من میسوخت ..
  و کسی آگه از این راز نبود..
  چه کنم ؟ بی تو ، در شادی بر دلم باز نبود ..
  شمع هم گریان بود..
  لیکن ای معنی عشق !..
   اشک دلداده ، کجا ؟..
  گریه ی شمع ، کجا ؟..
  من کجا ، با دل تنگ ..
  شادی جمع کجا ؟..
  شب تلخی بود..
  شب تنهایی من !..
  من که در بستر غمها بودم ..
  من که از اشک غریبانه چو دریا بودم ..
  تو ندانی که چه تنها بودم !..
  کاش ، میدانستی..
  شب میلادعزیزت ای یار!..
  من به اندازه چشم همه ی مردم شهر...
  گریه کردم در خویش...
  گریه ام بدرقه راهت باد ..
  شب میلاد تو من بودم و اشک ..
  من که از اشک غریبانه چو دریا بودم ..
  آه ای معنی عشق !..
  تو ندانی که چه تنها بودم . ..

شادروان شهیلی  

عشق من ...

If all the word were mine to plunder

Id be content with just one town.

And in that town,one hose alone,and it that house , one single room , and in that room , one cot only ,for there, asleep,is the one my love.


Ancient Sanskrit poem

توپولی...

ما را به مهربانی صیاد الفتی ست...

ورنه به نیم ناله قفس میتوان شکست....

 تو خیلی مارمولکی تپلی٬با همین ارادتمندم سر منو گول مالیدی...

راستی؟دیشب درباره تحریم حرف زدی..

.هنوزم میگم تا ۱۰ کیلو کم نکنی...

تحریم شکسته نمیشه...

البته چون خیلی گوگولی هستی...تا ۹ کیلو و ۷۵۰ گرمم قبوله.  

 

 

قبلااینجا بودیم : http://ourwhispers.persianblog.ir

ارادتمندم سرورم

 

   ارادتمندم سرورم 

د لگیرم

خیلی ازت د لگیرم اما به قول قدیمیا گذشت ازبزرگان است....

یار با ما بی وفایی میکند ..

بی سبب از ما جدایی میکند ..

شمع جانم را بکشت آن بی وفا..

جای دیگر روشنایی میکند ..

میکند با خویش خود بیگانگی..

 با غریبان آشنایی میکند..

دیگه مهم نیست...

 

انقده ازت دلگیرم که فکر نکن به این راحتیا یادم بره...به قول خودت دیگه م مهم نیست..

a real friend is one who walks in when the rest of the world walks out .

 every one hears what you say . friends listen to what you say .

best fiiends listen to what you don't say .

a friend is some one who knows the song in your heart & can sing it

back to you when you have forgotten the words

سکوت...

سکوتم از رضایت نیست ... دلم اهل شکایت نیست ....

دوستت دارم...

 

the momet Iwake up

before I put on my make up

I say a little pray for you

fore ever forever

 you stay in my heart

and Iwill

 love you

پس از طوفان نشستن ، مویه کردن..

        برای بال بشکسته ، چه سودی؟..

         به جانم آتش دوری میفروز..

         که فردا ،  تل خاکستر و دودی..

           مرا دریاب در مرداب امروز..

          بخوان از عشق در گوشم سرودی..

          به بال خسته ده امید پرواز..

           به کام تلخ من شیرین وجودی..

            نگاه عاشقم را بی تفاوت..

            فرومگذار چون سیلاب رودی..

             که طغیان چنین رودی مبادا..

            تو را در کام خود در می ربودی..

            چرا از قلب بی تابم خبر نیست ..

             بدان آخر ، که عشق من  تو بودی..

             اگر امروز ما را درنیابی..

            به فردا سیل اشکت را چه سودی؟!..

همه بهانه از توست...

 

 

قسم به روز ، زندگی ، به آفتاب

به شب  ، سکوت ، خستگی ، به ماهتاب

قسم به زایش زمین  ، به قدرت زمان

به کهکشانی از ستارگان

به آسمان آبی و پرندگان

که باز بی هراس ، از وزیدن سیاه تند باد های بی امان

قدم به روی ماسه داغ عشق می گذارم  و ،

قسم که شور و شوق عشق را ،

 ز خود دریغ ، من نمی کنم

و عشق در دلم ، فقط بهانه ایست

از برای اشتیاق لحظه های زیستن ، همین!

خندیم بر آن چه که باید ، گریه کنیم...

 

 شب بی ستاره بود و،

 چشم های خیس من ،

خیره ،  بر آسمان سیاه،

در یاد  آن ستاره ی محزون،

که در برابر نگاه مضطربم  ، یک شب ،

در افق های کهکشان ، گم شد 

زمان ،

بی درنگ و ما ،

بی دغدغه ،

 نشسته ایم و هنوز ،

 منتطریم...

الان تازه در «انتظار گودو» ی ساموئل بکت را درک می کنم... انسان ، عمرش را در انتظاری بی پایان و بی هدف و بیهوده ، تلف می کند...اما چرا ، یک کار دیگه هم انسان با عمرش می کند ... مدام دیگران را داوری می کند و محکوم...

دوستی داشتم که می گفت همیشه غم انگیز ترین صحنه های زندگی ، خنده آور ترین نیز هستند...و  برای اثبات حرفش  مثال های ثابتی داشت ... می گفت :

ـ مجسم کن ، زمین خوردن یک انسان بزرگسال  ، و یا حرکات جنون آمیز یک دیوانه ، و تیق زدن های رقت انگیز یک آدم را... این ها معمولا بیشتر آدم ها را به خنده وا میدارد... می گفت :

ـ براحتی میشه  وسعت ترس های دیوانه ای را،از حرکات جنون آمیزش حدس بزنیم  ، اما مگر خنده امانمان میدهد؟...وباز می گفت:

ـ  هیچ کس از خودش نمی پرسه ، با  یه آدم ،در بچگی چه رفتاری شده که او جهان اطرافش رو آن چنان نا امن می بینه که افکارش رو برای خودش نگه داشته و حاضر نیست اونا رو در قالب کلمات روان ، به آسانی از ذهن و دهانش جاری کنه...انگار که هم می خواد بگه و هم نمی تونه اعتماد کنه و بگه ...

ـ و افسوس هیچ کس  درد های روحی یک انسان را درک نمی کنه... آن چنان دردی که مثل خوره روحش را در انزوا می خوره و  می کوبدش به زمین  و به این ترتیب ، آن ها را به درد های جسمی بدل می کنه ، تا  کمی از شدت درد های روحی کاسته بشه ، تا ،  مانع از فروپاشی روانش بشه ...

ـ و یا ،زنی خود فروش  را در نظر بگیر،زنی در میان زن های معمولی (زن هایی که در موقعیت مشابه قرار نگرفته اند تا، تقوایشان اثبات شود! ) ،  که اتفاقا بیشتر با خنده های آغشته به تمسخر و تحقیر و توهین و بی انصافی همان زن ها روبروست  ...او می ترسد و رنج می برد و منضجر است... از خود و از هر آن کسی که دمی با او  به سر می برد... روزی هزار بار مرگ را آزرو دارد و ما گمان می بریم که اعمالش ، از سر هوس و بی تقوایی ست ... در حال که باید گریه کنیم بر بیچارگی ش ، که دیگر راه بازگشتی ندارد و گذشته ،چون صلیبی بر دوشش ، هرگز  ، رهایش نخواهد کرد...و چگونه این چنین بی تفاوتیم  ، دربرابر بزرگترین فاجعه ی بشری ( گذشتن از همه چیز، فقط برای زنده ماندن)...

دوستم که آنروز ها ، کم کم جوانی را پشت سر می گذاشت ،به اینجا که میرسید ، چشمش برقی می زد و، می گفت :

ـ و عشق ... وقتی که عشق (این هدیه ی الهی)  به سراغ آدمی که دیگر جوان نیست  ، می آید ، تکلیف ها یکسره روشن است ...در حالی که باید به او غبطه بخوریم... زیرا که هر شانه ای ، شایسته ی آن نیست که  با عصای سحر آمیز عشق ، متبرک شود ...

 حریم عشق را درگه بسی بالاتر از عقل است

کسی آن آستان بوسد که جان در آستین دارد

۴ مهر...میدانم

 

فراموشم نخواهی کرد

می دانم

کسی همچون مرا هرگز نخواهی یافت

می دانم

کسی را که ترا تنها برای آنچه بودی

دوستت می داشت 

کسی را که ترا

بی قید و قانون  دوستت میداشت

و

می دانم

که آهنگ طپش های دلم را

در دلی دیگر

نه !  هرگز ! در دلی دیگر! نخواهی یافت

می دانم...

دوست دارم دیوونه...

شاید راهمون یه روز سوا شه...شاید یه روز مجبور شیم همو ترک کنیم...شاید تا ابد با هم بمونیم...شاید من قسمت گمشده تو باشم...شاید بخت خواب من تو باشی...نمی دونم...هزارون شاید و اگر وجود داره..اما دلم نمی خواد به آخرش فکر کنم که چی میشه...می خوام بسپاریمش به دست خدا و زمان...تا هر چی که به خیر هر دومون هست مقدر کنه...اما می خوام بدونی برام خاصی...دوست دارم...و امیدوارم روزی پیش نیاد که یا من تو رو نا امید کنم...و یا تو منو.

دوست دارم دیوونه

زمزمه های من و تو ...

  با هم  

 

 برای همیشه ...